دوستام...دوستام...دوستام...

ساخت وبلاگ
میدونی مشکلات زیادی تو زندگی هست از مشکلات بزرگی مثل سلامتی و مرگ اطرافیان یا حتی پیر شدنشون بگیر تا مشکلات معمولی تری مثل بی پولیو مسپولیت های پیچیده زندگی ولی یک مشکل کم تر اهمیت داده ای این وسط هست که باهاش درگیرم جالبه بدونی اسمیم ندارهاونم عدم نتیجه کارهاست...سادست...وقتی نزدیکه 30 سالت میشه اگر آدم سالم از لحاظ روانی جسمی باشه طبیعی که واسه کارهای زیادی تلاش کرده باشی و خب هدف های زیادی دنبال کرده باشی در واقع از این شاخه به اون شاخه کرده باشی مثلا شخص من 4 سال بصورت مرتب کلاس پیانو رفتم ولی الان نه پیانومو دارم نه چیزه خاصی یادمه و اینو در نظر بگیر بی حد و اندازه براش تلاش کردم یا خب همین کلاس زبان فشرده ای که پارسال در حد جر خوندم ولی امتحام آیلتس برداشتن یا نمیدونم...مثلا من لیسانی حسابداری دارم...ولی الان دارم در حوزه دیگه ای کار میکنم این در صورتیکه من واسه پاس کردن واحد های درسیم پوست انداختم واقعا آدم تنبل و حواس پرتی بودم تو درس... با زحمت واحد هامو پاس میکردم...منظور این نیست آدم از راهی که رفه پشیمونه ها دیگه تو با توجه به شرایط بهترین تصمیم ها رو گرفتی لا اقل اینجوری فکر میکنی...ولی به هر صورت نتیجه ای که الان بهش رجوع کنی بگی آها من اینو دارم نداری...ین مثل درد استخوانه قشنگ :| و جالبه بدونی تو این مملکت گوه همه مجبوریم همش و همش و همش غییر مسیر بدیم مثلا بگیم ا حسابداری درآمد لازمو نداره با توجه به شرایط برم فلان کارو بکنم یا واسه مهاجرت پیانوتو بفروشی دیگه اصن خنده دار بتونی بخری ...یکسری جوون سردرگم بدون نتیجه که اصن نمیدونم چرا اعصابمون خورده را دقیقا بهش نمیرسیم مثل یک آدم هیپنوتیز شده ادامه میدیم و ادامه میدیم مثل یک مست مثل یک گیج....چون این تردمیل کو دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 16:37

من واقعا آدم مثبت اندیشی بودم نوجوونیمو همش با این فکر میگذروندم که ناقصم ولی همیشه ادامه میدادم و سرشار از شادی بودم...عمدتا هم شرایط مالی معمولی یا از خانواده معمولی یا درمکان معمولی بودم ولی خودم آدم خیلی خوش شانس خوشبختی میدیدم همیشه سایه چیزی به اسم خدا بالا سر خودم حس میکردم از حق نگذریم من واقعا نم آدم خوش شانی در بیشتر مواردم...ولی بعد ریجکتیمون یک درس خیلی خیلی خیلی بزرگی گرفتم....اونم واقع بینی بود...اینکه همیشه حد وسط و بگیری و به شرایط همون جوری که هست نگاه کنی نه که منفی باشه ولی نمیخواد خیلی مثبتم باشی همونجوری که هست واقعا اوکیه...من سعی میکردم صد در صدم بزارم رو مثبت بودن رو این موضوع و چنان لگدی خوردم که تا عمر دارم یادم نمیره....خب خوبه...واسه 29 سالگی و مابقی عمری که امیدوارم باشم عالی میشه :)اینکه واقع بین باشی و ببینی شرایط چیه و همونجوری که هست قبولش کنی صد در صد نزاری روی هیچ هیچ هیچ برنامه ای و همیشه پلن بی داشته باشی اینکه بتونی حد وسط نگه داری به مراتب کار خیلی خیلی خیلی سخت تری از اینکه بگی حتما میشه یا کلا منفی باشی بگی نمیشه شاید واسه همینا اکثر آدما اینو انتخاب میکنن یا مثبتن یا منفی یا سیاهن یا سفید...ولی اغلب شرایط نه خیلی تیرست نه خیلی روشن....در واقع زندگی زیره سر ابرایی در حرکت که گاهی ازشون نور خورشید میزنه بیرون (البته که تو شرایط نرمال نه شرایطی مثل پاندمی یا جنگ یا عجیب غریب دیگه ای اونجا شرایط ریده :))‌ ) مهسا جون میخوام ازت واقع بین باشی...همین :) دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 16:37